ترک

ساخت وبلاگ
در حال بازخوانی مباحث اعتیاد بودم چند نکته نظرم رو جلب کرد، در جامعه تصورات مختلفی در مورد اعتیاد وجود داره و بسیاری از ما خواه ناخواه میتونیم به درجاتی از اعتیاد مبتلا بشیم. چه روندی اتفاق میفته که اعتیاد بوجود بیاد؟ فرد ماده ایی رو مصرف میکنه یا عملی رو انجام میده که باعث حس لذت در ذهن میشه. با ترشح ماده دوپامین در مغز (سامانه لیمبیک) حس لذت رقم میخوره. این دوپامین رو شما مثل یک قاشق شربت گوارا در نظر بگیرید که هر بار در دهان میگذارید از شیرینی و خوشمزگی اون وجودتون به وجد میاد. دوپامین همینکار رو در ذهن انجام میده. در واقع اگه دوپامین نباشه شما از یک قاشق شربت همونقدر لذت میبرید که از خوردن یک قاشق سرکه! خب شما اگه هر روز چند بار از این شربت گوارا بخورید چه اتفاقی میفته؟ بعد از نهایتا یک هفته دلتون رو میزنه، دلتون یک ماده جایگزین میخواد یا یک رایحه جدید شربت. یا اصلا ممکنه دلتون دیگه شیرینی نکشه و چیزی مثل دوغ بخواید! همه ی این ها به ترشحات هورمونی مغز ربط داره. خب بریم سراغ گزاره های جدی تر. در روند اعتیاد به مواد مخدر فرد با مصرف مواد احساس سرخوشی میکنه، چرا؟ چون همون ناقل دوپامین در مغزش آزاد شده و احساس لذت شکل گرفته. بعد از چند بار مصرف این فرآیند عادی میشه و مغز به میزان بیشتری دوپامین نیاز داره تا درکی از لذت داشته باشه. فرد معتاد میبینه که اون دز سابق مواد احساس سرخوشی سابق رو نمیده پس یا ماده رو تغییر میده و یا مقدار رو زیاد میکنه و به این صورت روز به روز وابسته تر میشه. خب چه اشکالی داره؟!  اینکه فرد بخواد دائم لذت بیشتر و بیشتری ببره چه موردی داره؟ مگه خوشی بده؟ لذت مضره؟! از چندین جنبه میشه به این سوال جواب داد:  اول اینکه بله، حد نامشخصی از ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 71 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:15

نشستم روی صندلی مینی بوس و از شدت زیبایی و سرسبزی منظره پارک کنار ایستگاه گریه م گرفته.. این قسمت شهر پر از درخت های تنومند و قدیمی... آب جو ها از چشمه ی مرکزی شهر جاریه رودخونه پشت سرمه و صدای سارها، طوطی ها با زمزمه نسیم همراه شده... فکر برگشتن به چاردیواری خونه اذیتم میکنه، قلبم سنگین میشه و گلوم میگیره با خودم فکر میکنم آپارتمان نشین ها چی میکشند؟!... حیاتی که با سبزی و آب عجین شده رو چه به خاکستری بتن خدایا خودت دل ها و خانه ها رو وسیع کن ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:15

پیام دادن که لطفا تماس بگیرید باهاتون کار دارم. با تعجب چندبار پیام رو خوندم و جواب دادم که نیم ساعت دیگه وقت دارم و میتونید تماس بگیرید. دوباره پیامک که: من سرم خیلی شلوغه شما باید تماس بگیرید .... گفتم خب این وظیفه کاری شماست. شما منشی مرکزید و وظیفه تون همینه.. و پیامک دوباره: خانم محترم درست صحبت کنید نه با لحن طلبکارااا شما لازم نیست وظایف من رو به من یادآوری کنید... خب خودم رو به خوردن یک لیوان سکنجبین خیار دعوت میکنم تا ببینم چی میشه . ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1402 ساعت: 23:15

احساس میکنم چند سالی هست در دفتر آمبریج گیر افتادم، در حال جریمه با اون قلم پر مخصوص

فقط از اونجایی که نباید به روی خودم بیارم حرفی هم نمیزنم...

قرار نبود جریمه فقط تا زمان دریافت پیام ویژه قلم پر باشه ترک...

ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 83 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:54

مادر شهید الداغی حرف خوبی زد وسط دلگویه های مادرانه ش کجاست اون دختر که داغ منو ببینه.... ...... تمام مدتی که داشتم فیلم درگیری رو میدیدم با خودم میگفتم این بزرگوار دیگه کیه که بعد از ضربه خوردن هم صحنه رو ترک نمیکنه. واقعا یک مرد چقدر میتونه با غیرت باشه؟! اونم نسبت به فردی از اجتماع که هیچ شناختی ازش نداره اونم در روزگاری که ۲۴ ساعته بی غیرتی و بی خیالی تبلیغ میشه.. میتونست خیلی راحت توی دلش بگه به من چه و رد بشه میتونست اون لحظه به فکر خانواده خودش باشه و بگه چرا جونم رو به خطر بندازم مادرم چشم انتظاره... خوش به حال شما با این حجم از شرافت ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 78 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:54

 

- من ناموس کسی نیستم!

+ عزیز اصلا کی شمارو دعوت کرد که حالا خودتو از لیست مدعوین خط میزنی؟!

 

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 85 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1402 ساعت: 3:54

 به منشی مرکز گفتم فعلا به بیمار شماره ۵ نوبت نده به وقتش خودم بهت اطلاع میدم..

رفته به بیمار گفته خانم فلانی گفتن که بهتون نوبت ندم!!

مادر دوتا از بیمارها هم بخاطر برخورد بد و فحاشی مرکز رو با بغض و خشم ترک کردن...

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 70 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:10

این چند وقت برای بیمارهام مشکلاتی پیش میاد که حتی نمیتونم اینجا بیانشون کنم تا کمی از فشار روحی ناشی از مسئله کم بشه...

اینقدر که موارد خاص و منحصر به فرده و نیاز به رازداری هست نگرانم کسی اینجا رو بخونه که با بیمار آشناست و خب فاجعه انسانی از لو رفتن اطلاعات بیمار رقم بخوره...

ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 70 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:10

فکر ما پیش از ورود به هر مسئله ایی رویکرد مواجهه با اون رو میسازه مثلا با افکار کسالت بار سراغ کاری رفتن باعث میشه واقعا اون فعالیت خسته کننده باشه. تبلیغات، حرف ها، ایده ها فکر ما رو نسبت به مسائل دستخوش تغییر میکنن.  فلان تبلیغ به ما نشون میده که یک تولد عالی همون تولدیه که حتما با کیک و شیرینی جشن گرفته بشه. اگه شما به جای کیک، فرضا دلمه کلم داشته باشید با یک تولد ضایع و بیمزه روبه رو میشید. حالا کافیه تبلیغات یکسال روی برگزاری جشن تولد با تم دلمه کلم کار کنن، بعد از یکسال شما چه حسی نسبت به کیک تولد از نوع دلمه کلمی دارید؟! ذهن ما پر شده از افکاری که برای ما نیازهای کاذب ایجاد کردن و ما با نرسیدن به این نیازهای کاذب احساس بدبختی میکنیم. فرق نیاز ضروری و کاذب رو چطور میتونیم بفهمیم اونم با انبوه اطلاعات و داده های فیک وارد شده به ذهن که هزارتوی پیچ درپیچ بی انتهایی رو درون ما رقم زدن؟ ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 64 تاريخ : جمعه 8 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:10

به مطلب نقطه اتصال نگاه کردم و متوجه شدم مبهم نوشته شده.. چرا گفتم و نوشتم؟ یکی از کسانی که چنین تجربه ایی داشت، میگفت من خودم رو میدیدم که به سمت یک پرتگاه بدون انتها میبرن و برهنه بودم اما هاله ایی از دودسیاه اطراف منو گرفته بود...نه برهنگی مثل این دنیا بود، نه اون هاله سیاه مثل لباس این دنیا، بحث جسم اون طور که خاص این دنیاست متصور نبود، انگار که وجود من پیچیده شده در سیاهی، مخلوط شده با اون دوده ی مشمئز کننده بود میگفت من توی قرآن خونده بودم که جنس لباس جهنمیان از قطرانه، اما تصوری که داشتم یک چیز مذاب مثل قیر بود نه اون چیزی که در اون حالت دیدم... میگفت وقتی قرار بود من رو بندازن توی اون پرتگاه کسی نبود که من رو بندازه بلکه من خودم بودم که میرفتم انگار که من جام اونجا باشه... و وقتی که در حال سقوط بودم در ذهنم بود که اسم امام حسین علیه السلام رو صدا بزنم، درون من تماما فریاد میکشید این اسم رو اما در ذهن من انگار گم میشد و نمیتونستم به زبون بیارم، انگار که یادم میرفت این شخص کیه.. خب میتونستم بعدا فکر کنم این حالت مثل حالات خواب و قفل شدگی بدن در خوابه اما وقتی یک اسم دیگه در دهان من گذاشته شد که اصلا بهش فکر هم نکرده بودم و اون رو فریاد زدم فهمیدم قضیه با یک خواب معمولی یا تصورات و تخیلات کاملا متفاوته... میگفت که من عناد داشتم، لجبازی خاصی در من بود که به این سادگی ها با این مسائل کنار نمیومدم و انکار میکردم، شاید از بار و سنگینی حقیقت فرار میکردم اما وقتی حقیقت رو به نحوی دیگه دیدم که جای انکار نداشت همه چیز فرق کرد.. ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:54

دو شب پیش بود یا سه، دقیق یادم نیست. یکی از دوستان تازه عروس افطار دعوتمان کرد. آنقدر فضای خانه و میزبان دلنشین و لطیف بود که سبکی این دیدار تا مدت ها گوشه ی قلبم نور میدهد.. حین صحبت بحثمان کشید به ادامه تحصیل و برگشت به تهران، من استقبال کردم و گفتم خیلی عالی میشود. مدتهاست که دلم تحصیل و تجربه جدید میخواهد. دوست دیگرم اما چهره در هم کشید که تهران دیگر قابل تحمل نیست مخصوصا آن فضای سمی مترو و بگو مگو های بی سر و ته. کاش فقط بگو مگو بود! سیاهه اییست از عقده های فرو خورده فردی و اجتماعی که افراد فکر میکنند در لحظه باید روی دیگران بالا بیاورند تا سبک شوند و کافیست یک نقطه مخالف ببینند و تارگت کنند.. خندیدم و گفتم خب فضای مترو را میتوانیم قلم بگیریم گرچه همچین هم بد نیست و من گاهی استقبال میکنم از طنز مسئله... دستش را توی هوا تکان داد که حاشا و کلا اصلا جای زندگی نیست آن بیغوله سکوت کردم و وسط بازی کردن با فرنی افطار به ابعاد شکل گیری جامعه و شهری مثل تهران فکر کردم.. گستردگی و شلوغی به حاشیه رفتن اجتماعات بر محور دوست داشتن شکل گیری اجتماعات بر محور نفع شخصی شکل گیری الگوهای رقابت ناسالم اجتماعی کمرنگ شدن زیست خانواده محور و خیلی از موارد دیگر حالا چه کنیم که شهر و زیستگاه خودمان به این سمت و سوها نرود ...؟! ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:54

- ما چرا به فضای مجازی رو اوردیم؟ + چون به روابط اجتماعی نیاز داریم - خب مگه اطرافمون افراد و اجتماعات نبودن؟ + چرا بودن اما برای فرار از فشار افکار اونها، باید ها و نباید هایی که در ذهن و کلامشون برامون تعیین میکردن ترجیح دادیم فاصله بگیریم  و وارد فضای مجازی بشیم. - خب پس خوبه دیگه، مشکلمون حل شده.. + نه چون همون باید ها و نباید ها و همون فشار افکار در فضای مجازی در ابعاد وسیع تری هست اما ما متوجه نیستیم که ناخودآگاه از اون ها تبعیت میکنیم و تصور میکنیم که این افکار خودمون هست..... ترک...
ما را در سایت ترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2waitor1 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1402 ساعت: 11:54